جدول جو
جدول جو

معنی سر زر - جستجوی لغت در جدول جو

سر زر
سرازیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
پسر زراسب که یکی از نجبای زمان لهراسب بود. (ولف) :
زریر سپهبد سپه را براند
نه بهرام گردنکش و خود براند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1489).
ز تخم زرسپ آنکه بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز.
فردوسی (ایضاً ص 1488) ، ابریشم. (برهان). ابریشم پیله. (آنندراج) (رشیدی) :
کفن حله شد کرم بهرامه را
که ابریشم از جان کند جامه را.
رودکی (از انجمن آرا).
، بیدمشک. (برهان) (رشیدی). بیدمشک و آنرا کله موش نیز گویند و معرب آن بهرامج است. (جهانگیری). رجوع به بهرامج شود
لغت نامه دهخدا
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
کله الاغ راس الحمار، آنکه بی موقع جایی آید و مزاحم شود مزاحم، بی حیا بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر پر
تصویر سر پر
تفنگ یا توپی که گلوله یا ساچمه را از سر آن داخل کنند مقابل ته پر
فرهنگ لغت هوشیار
حرف بی جا، نق نق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوردن بالای علف به وسیله ی حیوان، چیره و مسلط
فرهنگ گویش مازندرانی
تفنگ سرپر، تفنگی که باروت و ساچمه یا گلوله ی آن از بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش، درپوش ظروف فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزا طنابی است که در قسمت فوقانی دام به تور بسته شودوقتی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر
فرهنگ گویش مازندرانی